جدول جو
جدول جو

معنی گت شان - جستجوی لغت در جدول جو

گت شان
الک درشت سوراخ مخصوص برنج و آرد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلفشان
تصویر گلفشان
(دخترانه)
گل افشان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ذی شان
تصویر ذی شان
صاحب شان و شوکت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم شان
تصویر هم شان
هم رتبه، هم طراز، هم درجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گم نشان
تصویر گم نشان
آنکه نام ونشانی از او نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گم شدن
تصویر گم شدن
ناپدید شدن
از راه خود منحرف شدن، به بیراهه افتادن
فرهنگ فارسی عمید
(گُ)
دهی است از دهستان حومه بخش سلماس شهرستان خوی واقع در 7500گزی جنوب باختر سلماس و 1500گزی جنوب راه ارابه رو سلماس به چهریق. هوای آن معتدل و دارای 402 تن سکنه است. آب آن از رود خانه زولا و محصول آن غلات، حبوبات و بزرک است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه آن ارابه رو است و تابستان از راه ارابه رو اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سِ کَ دَ)
کنایه از آلوده شدن. (آنندراج) :
میرسد از سازش ما یار را آلودگی
گر خدا را دست از تخمیر آدم گل شود.
طاهر وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ گُ دَ)
کنایه از ظاهر شدن و فاش گردیدن. (برهان). ظاهر شدن. (غیاث) (آنندراج) ، خاموش شدن. (آنندراج) (مجموعۀ مترادفات ص 241) :
در این داوریگاه ظلمت نشان
شد از باد شمشیر گل شمع جان.
ارسلان خان والا (از آنندراج).
، کنایه از عظمت و بزرگی یافتن. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دیوان، (از شمس اللغات)، برای این کلمه شاهدی یافته نشد و شاید جمع آتیش صورتی از آتش باشد که مجازاً بمعنی دیو آمده است
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ / دِ)
که بت شکند. که بتها را براندازد. بت شکننده و خراب کننده بتخانه و زایل کننده بت پرستی. کسی که بت می شکند. (ناظم الاطباء) :
بنمای بما که ما چه نامیم
وز بتگر و بت شکن کدامیم ؟
نظامی.
با منت خطاست هم نشستی
من بت شکن و تو بت پرستی.
نظامی.
بت شکن بوده است اصل اصل ما
چون خلیل حق و جملۀ انبیا.
مولوی.
از نصیحتهای تو کر بوده ام
بت شکن دعوی و بتگر بوده ام.
مولوی.
بت شکن باش تا که چست شوی
بت رها کن که تندرست شوی.
اوحدی.
من بت شکنم نه بت فروشم.
؟
- ابراهیم بت شکن، کنایه از ابراهیم خلیل اﷲ است.
- محمود بت شکن، کنایه از سلطان محمود غزنوی فاتح برخی نواحی هند و از آن جمله سومنات و شکننده بتهای آن بت خانه است:
محمودوار بت شکن هندخوانش از آنک
تاراج هند آز کند لشکر سخاش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(گَ کَ)
دهی است از دهستان سوسن بخش ایذۀ شهرستان اهواز، 48هزارگزی شمال خاوری ایذه. کوهستانی، معتدل و سکنۀ آن 395 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سِ تَمْ بَ/ بِ شُ دَ)
یاوه شدن. ضایع شدن. ناپدید گشتن. دور شدن. از دست رفتن. جدا شدن. نیست شدن:
چنان نامور گم شد از انجمن
چو از باد سرو سهی از چمن.
فردوسی.
ندیدی تو بدهای افراسیاب
که گم شد ز ما خورد و آرام و خواب.
فردوسی.
نام آن لشکر به گیتی گم شود کز بهر جنگ
چاکری از چاکرانش پیش آن لشکر شود.
فرخی.
چون بیاشفت بر کلنگ در ابر
گم شود راه بر پرنده کلنگ.
ناصرخسرو.
زآن هر دو خرلاشه یکی گم شد ناگاه
آمد خبر مرگش خر مرد و خبر ماند.
سوزنی.
وآن جفت که امشبش بجوید
از گم شدنش ترا چه گوید.
نظامی.
همچنین درویشی در قاع بسیط گم شده بود. (گلستان چ یوسفی ص 115).
پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد.
سعدی.
به بازیچه مشغول مردم شدم
در انبوه خلق از پدر گم شدم.
سعدی.
اینقدر عقلی که داری گم شود
سر که عقل از وی بپرد دم شود.
مولوی.
گویند به بلاساغون، ترکی دو کمان دارد
ور زآن دو یکی گم شد ما را چه زیان دارد.
مولوی.
لیک چون در رنگ گم شد هوش تو
شد ز نور آن رنگها روپوش تو.
مولوی.
دختر رز چند روزی شد که از ما گم شده است
رفت تا گیرد سر خود، هان و هان حاضر شوید.
حافظ.
- گم شو، برو! دور شو! دشنامی است که بدان رفتن مخاطب را میخواهند
لغت نامه دهخدا
(گِ لَ / لِ کَ)
دهی است از دهستان حومه بخش شاهپور شهرستان خوی که در 6500گزی جنوب خاوری شاهپور و در مسیر راه ارابه روزین دشت واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنۀ آن 600 تن است. آب آنجا از رود خانه زولا تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن ارابه رو است و میتوان اتومبیل به آنجا برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ مِ)
قصبۀ گمیشان در 29000گزی شمال بندر شاه و 3000گزی دریا واقع شده است و مختصات جغرافیایی آن به شرح زیر است: طول 53 درجه و 49 دقیقه، عرض 37 درجه و 1 دقیقه. هوای آن معتدل مرطوب و سالم است. جمعیت قصبه در حدود 7هزار تن است. گمیشان در گذشته به گمیشن تپه معروف به وده و اهمیت بیشتری داشته است. ساکنین آن اکثر ملاح و صاحب قایقهای بزرگ بوده اند. حمل بار، بین بنادر کشور و روسیه قبل از تشکیل اتحاد جماهیر شوروی بوسیلۀ آنان انجام میگرفت، چنانکه محصولات طبیعی کشور را به بنادر شمال دریای خزر حمل کرده در مقابل امتعۀ مورد نیاز را وارد میکردند و از این راه استفاده قابل ملاحظه ای میبردند. اهالی گمیشان در امور بازرگانی وارد هستند و با ترکمنان دشت بسیار فرق دارند و به علم و هنر علاقمندند. پس از انقلاب کبیر روسیه و و بسته شدن بنادر و پیدا شدن راههای شوسه و راه آهن شمال، گمیشان اهمیت خود را از دست داده و ساکنین آن به نواحی مختلف پراکنده شده اند. کسبه و بازرگانان گنبدقابوس و پهلوی دژ و کلاله اکثر گمیشانی هستند، چنانکه صنعتگران ماهری در نجاری و قایق سازی از بین آنان پیدا شده است. پلهای روی رود خانه گرگان، بناهای زیبای چوبی گمیشان و قرای بخش بوسیلۀ صنعتگران محلی ساخته شده است. بزرگترین نقص گمیشان نداشتن آب است. آب باران شیروانی خانه هادر آب انبار مخصوص هر خانه جمع شده به مصرف میرسد. آب چاهها شور است حتی برای لباس شوئی قابل استفاده نیست. در سالهائی که بارندگی کم باشد از رود خانه گرگان که در 9000گزی واقع شده بوسیلۀ بشکه آب حمل میشود. قصبۀ گمیشان در سال 1304 از نو بنیاد شد و و دارای خیابان و کوچه های مستقیم گشت و اکنون در حدود 80 باب دکان و 2 دبستان و یک آسیای موتوری دارد. بخشداری، شهربانی، شهرداری، آمار و سایر ادارات دولتی در گمیشان وجود دارد. روشنائی قصبه از مولد برق تأمین میگردد. در 1000گزی شمال قصبه، تپه ای وجود دارد که فعلاً قبرستان قصبه است. اطراف تپه به شعاع 600 متر پوشیده از بقایای ابنیه قدیم، از قبیل: آجر سوفال، سنگ و غیره است. این بقایا ثابت مینماید که گمیشان روزگاری آباد بوده است. بواسطۀ مسطح بودن اراضی در فصل غیربارانی به اکثر نقاط بخش اتومبیل میتوان برد. معدن نفت مشهور نفتیچال یا نفتلیچه، تقریباً در 24000گزی شمال قصبه واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
ده کوچکی است از دهستان رمشک بخش کهنوج شهرستان جیرفت، در 187000گزی جنوب خاوری کهنوج و 15000گزی باختر راه مالرو رمشک گابریک. سکنۀ آن 10 تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دروفراهان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 18000گزی جنوب خاوری کرمانشاه و3000گزی خاور زنگیشه کوهستانی سردسیر، دارای 260 تن سکنه، آب آنجا از زه آب رود خانه محلی و قنات، محصول آن غلات، حبوبات، لبنیات، مختصر میوه جات شغل اهالی آن زراعت و گله داری، راه آن مالرو است، در دو محل به فاصله یک هزار گز واقع به علیا و سفلی مشهور، سکنۀعلیا 165 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(هَُ تُ)
به لغت پازند و پهلوی، بعضی دستورزان است که اهل حرفه و صنعت باشد. این طبقه از مردم ایران باستان، جزو طبقۀ واستریوشان که یکی از طبقات سه گانه (اتوربانان، ارتشتاران واستریوشان) اجتماع بود، محسوب میشدند. (یشتها. تألیف پورداود ج 2 ص 331). رئیس و بزرگ این طبقه را هتخشبذ یا واستریوشان سالاریا واستریوشان بد میگفتند. (ایران در زمان ساسانیان. کریستنسن ترجمه رشید یاسمی ص 119). و برای اطلاع بیشتر، رجوع به فرهنگ ایران باستان و گاتها تألیف پورداود و ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستنسن ترجمه رشید یاسمی و کلمه هتخشبذ شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
بخش گمیشان یکی از بخشهای شهرستان گنبدقابوس است. این بخش از شمال به مرز شوروی، از جنوب به بخش بندر شاه، از خاور به بخش پهلوی دژ و از باختر به دریای مازندران محدود و هوای بخش معتدل است. آب اکثر قرای آن از رود خانه گرگان تأمین میشود. محصول عمده بخش: غلات، حبوبات، صیفی جات، دیم و لبنیات و شغل عمده اهالی آن زراعت و گله داری است. این بخش از 16 آبادی بزرگ تشکیل شده و جمعیت آن در حدود27 هزار تن است، مرکز آن قصبه گمیشان و قرای مهم آن عبارتند از خواجه نفس، بنادر، قارقی، بصیرآباد و شاه تپه. در اغلب قرای بخش دبستان دایر و اکثر مردان باسواد هستند. کلیۀ سکنۀ این دهستان از طایفۀ جعفربای ترکمن میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گوشان
تصویر گوشان
افشرده انگور شیره انگور
فرهنگ لغت هوشیار
دو تن که با یکدیگر شان و مقام برابر دارند، هم رتبه، هم درجه، هم مقام، هم تراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل شدن
تصویر گل شدن
تولید گل و لای شدن، آلوده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
گل ریز گل پاش گل فشاننده: چون تو درخت دلستان تازه بهار و گل فشان حیف بود که سایه ای بر سرما نگستری. (سعدی)، افشاندن گلها در جشنها مخصوصا ایام نوروز: خونی ز زخم خار پرو بال بلبلان در پای گلبن است گلفشان داغها. (سنجر کاشی)، نوعی آتشبازی گلریز گلریز آتشباز، سرخ چهره: کاشکی برجان شیرین دسترس بودی مرا تا زشادی کردمی بر گلفشانان جان فشان. (معزی)، بیماری سرخک
فرهنگ لغت هوشیار
مفقود شدن، از راه خود به بیراهه افتادن: راستی موجب رضای خداست کس ندیدم که گم شد از ره راست. (گلستان)، ضایع شدن تباه گشتن، نابود گشتن، یا گم شو، دور شو از نظرم غایب شو، دشنامی است که بدان رفتن مخاطب را خواهند: دختره بی شرم برو گم شو میخواهی لک روی دخترم بگذاری ک
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه نشانش ناپدید است مفقودالاثر: اسکندر شیخی چون آب حیوان ناپیدا و گم نشان شد
فرهنگ لغت هوشیار
صاحب شوکت فرهمند صاحب شان و شرافت (در عنوان بزرگان نویسند: خدمت ذی شرافت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گم نشان
تصویر گم نشان
مفقود الاثر
فرهنگ واژه فارسی سره
هم درجه، هم رتبه، هم طراز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر کسی بیند گم شد، دلیل که در آن موضع ضایع بماند و قدر او را ندانند. اگر بیند فرزند یا عیالش گم شد، دلیل زیان بود. اگر بیند چیزی از او گم شد، اگر آن چیز به تاویل نیک بود، غم است. اگر بد بود، کارش به نظام شود. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
مادر بزرگ، مادر بزرگ مادری
فرهنگ گویش مازندرانی
مادر بزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی
اتاق بزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی
رشد و نمو کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
کدبانو زن خانه دار
فرهنگ گویش مازندرانی
آتش خانه ی حمام
فرهنگ گویش مازندرانی